ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام +همه هست و هیچ نیست جز او .. tan-dis = تندیس : هست نشان دادن ِ آنچه را که نیست گویند ..
وقتی که گرفته است دلی، واجب عینی ست :
"بوسیدن پیشانی معشــــــــــــوق در آغوش"
وُرلدکاپ توی دستهای ِ من بود ،
زمانی که کنارشان مشغول تماشای بازی بودم ،
اما ان ها
بی وقفه هلند ُ تشویق میکردن ..
+ دلم براتون تنگ شده زیاد ..
+ برای ِ من هم همچین روزی میاد ..
نیامده بودی که بروی ؛ قلب ِ من که ریخت ،
قشنگ ترین عکس از چشمانت را منعکس کرد توی چشمانم
و آن عکس گویای نرفتن بود
به هر حال آن تصویر ، ماندنی بودنت را توی دستم گذاشته بود ُ
مشتش کرده بود ُ گفته بود که سفت نگه َت دارم .
دستم را مشت کرده ام ؛ به دختری که رو به رویم نشسته نگاه میکنم
به رژ کم حال روی لبهایش ، موهایش را جمع کرده بالای سرش
و زیر لب آهنگ غمگینی زمزمه میکند بی توجه من
انگار همین چند لحظه پیش کاسه ی لعاب دار آبی رنگی را
پشت سر مسافر نماندنی اش شکسته باشد و دلش را هم .
سالها بعد با تکرار ِ آن روز ها دوباره قلب ِ دخترک به یاد ِ او می ریزد ،
چشمانی برق میزند ، کاسه ی لعاب دار آبی رنگی میشکند
دختری ابروهایش را توی هم گره کرده و آهنگ ِ غمگینی مینوازد
رژ روی لبش دون اناری ست و موهایش ریخته توی صورتش ؛
شاید برای واضح ندیدن تصویرهای ذهنش ، شاید برای مشت نکردن دستهایش
به هر حال دخترک مینوازد و همه ی دنیا آماده میشوند به بدرقه آدم های نرفتنی بروند
پرنده ها هم .
من و بوی ِ تو و رِخــوت ِ بالـِـش ..
و دیـگر هـیچ
به خاطر مردم است که می گویم
گوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار،
دنیا دارد از شعرهای عاشقانه تهی می شود
و مردم نمی دانند
چگونه می شود بی هیچ واژه ای
کسی را که این همه دور است
این همه دوست داشت